چو یقین شده است جانا که تو جان جان جانی
بگشا در عنایت که ستون صد جهانی
چو فراق گشت سر کش بزنی تو گردنش خوش
به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی
چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر
همه چیز را به پیشت خورشیست رایگانی
به حمل رسید اخر به سعادت افتابت
که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی
چه سماع هاست در جان چه قرابه های ریزان
که به گوش میرسد زان دف و بربط و اغانی
چه پر است این گلستان ز دم هزار دستان
که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی
همه شاخه ها شکفته ملکان قدح گرفته
همگان ز خویش رفته به شراب اسمانی
برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن
تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی
پشه نیز باده خوره سر وریش یاوه کرده
نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی
چون به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد
چه کنم به شرح ناید می جام لا مکانی
ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیر گیرش
که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی
چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه
چو وفا کند چه یابد ز رحیق ان اوانی
تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی
که از او رسد شرارت به کواکب معانی
نظرات شما عزیزان: